هستی هستی ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

تمام هستی ما

خوب

کوک کردن ساعت واسه برنامه های کودک

امروز ظهر بیدار شد.انتظار داشت برنامه های کودک رو از تی وی ببینه.سراغ عموهای فتیله ای و عمو پورنگ رو می گرفت گفتم دیر بیدار شدی تموم شوه.امشب که از خونه عموش دیر برگشتیم دیر هم خوابید بهش گفتم بازم فردا صبح نمی تونی بیدار شی عمو پورنگ برنامش تموم می شه.الان می بینم ساعت رو کوک کرده واسه 9 صبح. شایان ذکر است پنج سالشه.هه.!!!!!!! ...
7 فروردين 1393

سایت الگوی عروسک

این هم آدرس سایتی که الگوی عروسک های پولیشی رو می تونید برای فرزندان دلبندتان پرینت بگیرید و بدوزید. http://www.deviantart.com/morelikethis/358520404?offset=96 ...
10 دی 1392

آجی می خوام!

یه روز بهم گفت مامان حالا چرا من آجی ندارم! بردمش پارک می گه مامان واسه من یه آجی به دینا (همون دنیای خودمون)بیار من باهاش بازی کنم.!می گم ببین نگار و نیلا باهم دعوا می کنند تو هم اگه یه آبجی داشته باشی از کجا معلوم دعواتون نشه؟می گه نه باهاش دعوا نمی کنم.فقط بازی می کنم.!
26 آبان 1392

سن مامان بزرگ

دیشب می پرسید:مامان!مامان بزرگ چند سالشه؟(با وجود این که مامان بزرگش 6 ماهی هست فوت کرده هنوز سنش براش زنده هست!!) می گم 67 یعنی منم مامان بزرگ بشم می شم 67 ساله؟ کلا این روزها سن براش خیلی مطرحه.با پسر آقا ایرج بازی کرده بود اومده بود بهم می گفت من بهش گفتم 4 ماه دیگه می شم 5 ساله.اون الان 5 سالشه. امروز چشمامو باز کردم دیدم کنارمه.بیدار شده بود و اومده کنار تختم.بغلش کردم و بردم سر جاش.دوباره داشت بهونه می گرفت که منم ببر سر کار.آروم که شد گفت چطور شده هنوز نرفتی؟!! (سعی می کنه تو صحبتهاش از کلمات بزرگانه استفاده می کنه.) ...
21 مهر 1392

هستی ام!

داریم با بچگیهات زندگی می کنیم.لذت می بریم.جز اون مواقعی که غیر منطقی می شی و البته دفعاتش کمه بقیه لحظات، کاملا زیبا بودن موهبت خدادادی رو با گوشت و پوستمون لمس می کنیم...خدا کنه....
18 مهر 1392

بدون عنوان

هستی جون ازم می پرسه مامان کی از درختهای باغ آقا (پدربزرگش منظورشه)سیب و موز در می آد؟ فرداش باباش بردش باغ تا ببینه که سیب و موز از درخت گیلاس یا بوته خیار در نمی آد. از امروز هم به غیر باله و نقاشی هستی جون قراره هفته ای یه جلسه سفاگری رو تجربه کنه. ...
4 مهر 1392

ماه همه جا هست.

آخر هفته دو سه روزی رفتیم شمال.(رودس-رامسر)کلا خوش گذشت. حتما عکسهای هستی خانم رو آپلود می کنم. شبی تو ماشین به ماه نگاه می کرد پرسید مامان ما هر جا می ریم ماه هم با ما می آد؟ تا بیام فکر کنم و جواب بدم گفت:آها فهمیدم مثل خدا همه جا هست.
4 مهر 1392

خدا!

دیروز تعطیل بود من و هستی بیشتر وقتمون رو با هم گذروندیم. باهم داشتیم فیلم می دیدیم که حرف از خدا افتاد(تو فیلم) ازم پرسید مامان مگه نگفتی خدا هرجای خونمونه؟اینجا هم که می گه هست؟تو خونه همسایه هم که هست؟مگه میشه همه جا باشه؟ جواب دادم خدا اینقدر بزرگه که همه جا هست. بازم پرسید اصلا من می خوام خدارو ببینم؟نمی خوام فقط اون منو ببینه!!!! شما جای من باشید چی می گید؟
12 شهريور 1392