هستی هستی ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

تمام هستی ما

خوب

بدون عنوان

هستی جون ازم می پرسه مامان کی از درختهای باغ آقا (پدربزرگش منظورشه)سیب و موز در می آد؟ فرداش باباش بردش باغ تا ببینه که سیب و موز از درخت گیلاس یا بوته خیار در نمی آد. از امروز هم به غیر باله و نقاشی هستی جون قراره هفته ای یه جلسه سفاگری رو تجربه کنه. ...
4 مهر 1392

ماه همه جا هست.

آخر هفته دو سه روزی رفتیم شمال.(رودس-رامسر)کلا خوش گذشت. حتما عکسهای هستی خانم رو آپلود می کنم. شبی تو ماشین به ماه نگاه می کرد پرسید مامان ما هر جا می ریم ماه هم با ما می آد؟ تا بیام فکر کنم و جواب بدم گفت:آها فهمیدم مثل خدا همه جا هست.
4 مهر 1392

خدا!

دیروز تعطیل بود من و هستی بیشتر وقتمون رو با هم گذروندیم. باهم داشتیم فیلم می دیدیم که حرف از خدا افتاد(تو فیلم) ازم پرسید مامان مگه نگفتی خدا هرجای خونمونه؟اینجا هم که می گه هست؟تو خونه همسایه هم که هست؟مگه میشه همه جا باشه؟ جواب دادم خدا اینقدر بزرگه که همه جا هست. بازم پرسید اصلا من می خوام خدارو ببینم؟نمی خوام فقط اون منو ببینه!!!! شما جای من باشید چی می گید؟
12 شهريور 1392

نوشتن اعداد فارسی و انگلیسی

حالا که اعداد رو یاد گرفته ذوق این رو داره که شماره تلفنها رو بنویسه و از روش شماره گیری کنه و چیزی که برای من جالبه اینه که هر عددی رو هر طور که براش راحته همونطور می نویسه.عدد 8 و 5و 0 رو انگلیسی می نویسه 2 و 9 و 1 را فارسی !؟  
31 مرداد 1392

سرج کانالها

از سر کار که اومدم رفتم رو تخت دراز کشیدم تا موقع افطاری هنوز دو سه ساعتی مونده بود.هستی جون اومد و صدام زد: مامان شبکه پویا خراب شده می خوام سرج کنم...کنترل گیرنده دستش بود منوی کنترل رو نشونم داد و گفت بعد اینکه اینو می زنم کدومو بزنم که بتونه سرج کنه؟ من: بعد ازاینکه راهنمایش کردم دوباره دراز کشیدم بعد اینکه بیدار شدم متوجه شدم خانم خانمها کانالهارو سرچ کرده بود. ...
31 مرداد 1392

بدون عنوان

یک وقتهایی می مونم تو کارهای هستی .موقعی که منطقی حرف نمی زنه و با توجه به سنش هم متوجه نمی شه که خواسته اش یا کارش درست نیست.این جاها زل می زنم بهش تا شاید از رو بره اما اون هم کم نمی آره و می پرسه"چرا اینجوری نگام می کنی؟ها؟ چرا هیچی نمی گی؟؟؟؟ ...
31 مرداد 1392

بدون عنوان

می پرسه:مامان دخترها از شکم مامانهاشون می آن بیرون پسرها از شکم باباهاشون؟ می گه کاشکی ما 4 نفربودیم!من خودم بزرگ شم می تونم بچه بیارم؟می گم آره می گه اخ جون یه دونه دختر می آرم بشیم 4 نفر. دوباره می پرسه من می شم مامانش؟پس باباش کی می شه؟  
15 مرداد 1392