هستی هستی ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

تمام هستی ما

خوب

این روزها هستی جون...

  هستی ما الان 3 سال و 23 روزشه. این روزها هستی جون شیرین زبونیش به اوجش رسیده.می خواد همه حرفهایی رو که می شنوه یاد بگیره و ازشون تو صحبتهاش استفاده کنه.دستاشو رو سینه اش قفل می کنه و کلی برامون توضیح می ده... هر از چندی هوس اهنگهای شاد می کنه و می خواد باهاش برقصه.یکی از ترانه های اندی که توش می خونه دخترا خوشگلن و تو ناقلا هستی بلا ... دخترا... اینو دوست داره برای اینکه ازش هستی بلا رو به نفع خودش شنیده و فکر می کنه منظور اندی هستیه تو شبکه دو برنامه خونه به خونه رو می بینه که جدیدا برای اموزش استاندارد برنامه هایی رو اجرا می کنند.حالا با اونا شعرهای استاندارد رو می خونه و هر جا که علامت استاندارد هست با ...
4 بهمن 1390

نی نی شگفت انگیز من!

  90/05/10 من که به مسابقه نی نی های شگفت انگیز خوشگل نرسیدم اما این عکسهارو می گذرام برای یادگاری. هستی جون همیشه از جیب خوشش اومده و می آد بیشتر هم به این دلیل که می تونه داخلش وسایلشو قرار بده. اینم از بس که به گل سر من علاقه داشت سرش گذاشته ...
10 مرداد 1390

نکات مفهومی فعلهای هستی!

  90/5/9 هستی جون وقتی می خواد فعلی رو تایید می کنه می گه آره. یا نه دیگه کاری نداره اون فعل منفی هست یا مثبت. مثلا بهش می گیم هستی دیگه غذا نمی خوری> می گه آره.این یعنی نمی خوره و با جمله من موافقه! یا می پرسیم هستی جون تو نمی آی؟ می گه آره اینم یعنی نمی آد و با جمله موافقه ...
9 مرداد 1390

شیرین زبونیهای هستی

  هستی جون که الان 28 ماهست: تلویزیون رو روشن می کنه می آد می گه:مامان تلویزیون آمادست! صدای زنگ تلفن که می آد حتما باید ایشون اول گوشی رو بردارند و جواب بدند.!و حتما هم موقع خداحافظی از طرف مقابل(اون ور خط)باید عنوان کنه:گوشی خدافظ. وگر نه جر زنی می کنه که من خدافظی نکردم و بکبار دیگه گوشی رو می گیره و خدافظی می کنه. می خوام جایی زنگ بزنم می پرسه به کی زنگ می زنی؟که اگه آششنا باشه بیاد و صحبت کنه و فقط در صورتی سمت تلفن نمی آد که بگم غریبست یا...من باهاش کار دارم شما نمی شناسیش؟تلفن هم که قطع می شه می گه قطع شد؟الان بازم زنگ می زنه. صبحها که از خواب بیدار می شه چون همیشه ازش می پرسم خوب خوابیدی؟ اونم بعد از اینکه با لبخند...
24 تير 1390

قدرت تشبیه هستی

برای خودم که خیلی جالب بود. داشتم لباسهارو اتو می زدم هستی جون گفت مامان منم برم اتومو بیارم اتو بزنم! تعجب کردم چون همیشا حواسش به داغی اتو هست که دوروبرش نیاد.و حالا می گفت میخواد اتو بزنه. رفت اتاق خواب و با ناخن گیرش اومد! راست می گفت ناخن گیرش انگار کوچیک شده اتو بود.(ظاهرش)بعدشم یکی از لباساهاشو برداشت و مثل من با همون ناخن گیرش ادای اتو زدن رو درآورد چند روز پیش هم تفنگ اسباب بازشو تشبیه به سشوار کرده بود و با شونه و تفنگش به اصطلاح موهاشو خشک می کرد. قدرت تشبیه کردنش جالب بود.تونستم عکس می گذارم. ...
23 تير 1390
1