این روزها هستی جون...
هستی ما الان 3 سال و 23 روزشه.
این روزها هستی جون شیرین زبونیش به اوجش رسیده.می خواد همه حرفهایی رو که می شنوه یاد بگیره و ازشون تو صحبتهاش استفاده کنه.دستاشو رو سینه اش قفل می کنه و کلی برامون توضیح می ده...
هر از چندی هوس اهنگهای شاد می کنه و می خواد باهاش برقصه.یکی از ترانه های اندی که توش می خونه
دخترا
خوشگلن و تو ناقلا هستی بلا...
دخترا...
اینو دوست داره برای اینکه ازش هستی بلا رو به نفع خودش شنیده و فکر می کنه منظور اندی هستیه
تو شبکه دو برنامه خونه به خونه رو می بینه که جدیدا برای اموزش استاندارد برنامه هایی رو اجرا می کنند.حالا با اونا شعرهای استاندارد رو می خونه و هر جا که علامت استاندارد هست با خوشحالی بهمون نشون می ده و می گه مامان استاندارد
هر روز کلی با عروسکهاش بازی می کنه قبلا هر ازچندی باهاشون بازی می کرد.الان نوع بازی کردنش هم فرق کرده.بهشون می گه بچه هامو باهاشون دقیقا همون رفتاری رو داره که ما با خودش داریم.به عنوان مثال می گه بچه مو خوابوندم سرو صدا نکنید بیدار می شه.(و اگه با صدای بلاند حرف بزنیم ناراحت می شه ...وای الان بیدار می شه...)روشون هم پتو می کشه می گه سرما نخورندمی بره گوشه اتاق می گه بچه ام جیش داره ببرمش دستشویی.بدون استثنا لباسهای همه شونو در می آره و دوباره می پوشونه.باهاشون می شینه رو صندلی ش و می گه مامان خیلی باحاله.(امروز داشت یه خاطره از همین بچه هاش برام تعریف می کرده که..آره با بچه ام اونی که زرده الان تو کمدمه باهم نشستیم رو صندلی خیلی باسواد بود.منظورش باصفا بود)خلاصه کلی باهاشون زندگی می کنه.
باباش سر به سرش می ذاره صداش می کنه هستک..هستا...یه وقتهایی می آد به من شکایت می کنه که ..مامان بابامنو استباهی می گه هستک.من هستی ام.منم دیدم آروم نمی شه گفتم شما هم اشتباهی صداش کن بگو بابابزرگ(بدجنسی کردم نه؟)حالا خودش می گه بابا بهم بگو هستا...باباش می گه هستا اونم می گه بابابزرگ...
طولانی شد بهتره تو مطلب دیگه بقیه رو بنویسم..بای