هستی خانم با معرفته!

دیروز جمعه بود و من و هستی با هم رفتیم استخر.چون تابستون سال گذشته و امسال هستی کلاس آموزش شنا رفت.دیگه برا خودش شناگر ماهری شده.من کرال پشت و دوچرخه تمرین می کردم عین ماهی از من خدافظی می کرد کخ بره اونور استخر تا تکون می خوردم می دیدیم کنارم داره شنا می کنه.به دو تامون حسابی خوش گذشت.معمولا باهم می ریم اما دوستای هستی هم میان.اما این بار تنها بودیم و حسابی با من تمرین کرد...

عصری عمه هستی زنگ زد که باهم بریم بیرون.ما هم موافق بودیم بنابراین دو تا خونواده به اتفاق رفتیم سرزمین عجایب.اونجا هستی و اشکان مشغول بازی شدند و ما بزرگترها مشغول صحبت.

زهرا خانم گفت احتمال داره با خواهراش وبا تور گردشگری ماه آینده برن ترکیه.و به من هم پیشنهاد داد با هاشون برم.

شب تو خونه به هستی گفتم عمه اینا می خوان برن ترکیه به من هم پیشنهاد داد.گفت نه مامان از درسام عقب می مونم.لبخند زدم و گفتم نه .عمه اینا فقط خودشون می رن.خانمها.

گفت نه ...یعنی تو می خوای تنها بری؟..

گفتم نه برم که تنها نمی رم.من و تو..

گفت نه مامان اونطوری بابا تنها می مونه.چند روزه؟

گفتم احتمالن ی هفته

گفت اووووه ی هفته بابا تنها بمونه؟؟خیلی زیاده.نه نریم...🙂