هستی هستی ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

تمام هستی ما

خوب

فتیله

هستی خانم که عاشق عموهای فتیله ایه.هر سه تاشون هم به اسم می شناسه عمو علی و عمو گلی و عمو مسلمی.و هر روز تا از برنامه های از قبل ظبط شده نبینه ول کن ماجرا نیست. از دیشب اصرار می کرد که به عمو ها زنگ بزن.امروز از خواب که بیدار شد برنامه عمو قناد رو دید گیر داده بود که مامان بهشون زنگ بزن.هر کاری کردم از رو نرفت آخرش گفتم باشه ببینم گوشیو بر می دارند فکر کردم تونستم آرومش کنم اما با کمال سمجی ادامه داد به عمو گلی زنگ بزنا.به عمو علی... حالا بیا درستش کن اولا که برنامه اونا ساعت 2 بعد از ظهر شروع می شد.دوما اصلا تو برنامه شون مهمون تلفنی ندارند. اما چون من برنامه جام جم رو ظبط کردم و هستی اوانا رو می بینه فکر می کرد هر موقع از شبانه روز می ...
10 تير 1391

بدون عنوان

هفته پیش سرفه می کرد صبح تلفنی مرخصی گرفتم و هستی رو بردم دکتر.خانم دکتر بهش گفت نباید چیپس و پفک و بستنی و کاکائو و آب یخ بخوره.من هم از فرصت استفاده کرد و فرمایشات ایشون رو غلیظ کردم تا چند روزی هستی پرهیز کنه.الیته دخترکم اهل هله هوله به اون صورت نیست مگر اینکه رو دنده لج بیفته.فقط را به راه می ره از آب سردکن آب یخ می خوره. خلاصه از اتاق دکتر که در اومدیم بیرون گفت :من که خونه عزیز خوب بودم چرا واسم بستنی نخریدی؟منظورش هفته قبل بود... ...
10 تير 1391

بدون عنوان

هفته پیش سوار تاکسی بودیم اومدم از کیفم پول درآرم هستی گفت مامان پولات تموم شده گفتم آره حالا باید چی کرد؟ گفت باید پول درآریم!!گفتم آره اما چجوری؟ باید بریم سر کار .من می رم سر کار پول دربیارم! گفتم چجوری می ری سر کار؟ اینطوری کارتو می ذارم تو دستگاه پول می گیرم! ...
11 خرداد 1391

بدون عنوان

دخترکم دیگه داره بزرگ می شه.و خودش از این بزرگ شدن لذت می بره. سعی می کنه کلمات قلمبه سلمبه تو حرفهاش استفاده کنه.برای نی نی هاش مادری کنه.مربی گری کنه.خلاصه... دیروز می گه مامان...چرا اون فلش سفیده رو که توش عمو ها هستند رو برده بودی سر کار بابا خواست واسم عموها رو بذاره نبود...دیگه نبری ها؟!!
3 خرداد 1391

کمک!!!!!!!!!!!11

سلام سلام.من می خوام صدای هستی مو تو وبلاگش بذارم.اما سایتی واسه آپلود پیدا نمی کنم. کمکم می کنید؟؟؟ ...
25 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

راستش چون تا به این ساعت مامان هستی جون نتونسته یه صفحه درس بخونه و احیانا خودشو به سخره گرفته با این اوضاع فضاحت مطالعه تصمیم گرفت لااقل بیاد چند تااز عکسهای اسباب بازیهای هوشش رو بذاره. اما چون حجم شون بالا بود و حوصله کار فتو شاپ رو هم نداشت.به همین بسنده می کنه.تا ارسال مطلبی پربار.
23 فروردين 1391

بدون عنوان

به زودی وبلاگ خودمو با وبلاگ هستی ادغام می کنم.اینطوری بهتره. اما... من دلم می خواهد بدوم تا سر کوه..بروم تا سر دشت.... خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی ست  
10 اسفند 1390

مارو ببخش

هستی من؛ من و باباتو ببخش اگر برای داشتن تو خودخواهی کردیم.اگر برای داشتن تو با وجود اینکه لحظه هایی کم نه،  فکر کردیم که آیا به اون حد از کمال رسیدیم که بتونیم یه موجود دیگه رو از جنس خودمون و لی بسیار والا پرورش بدیم؟اما بازهم داشتن تو شیرین تر از هر دلیل عقلی بود... مارو ببخش اگه...با وجود اینکه شک داشتیم تا اخرش بتونیم همانند پدر و مادرهای دیگه در کنارت باشیم بازهم خودخواهی کردیم و داشتن تو رو به همه چیز ترجیح دادیم... مارو ببخش اگه برای داشتن آینده بهتر تو خسته از روزگار،حوصله مون کم می شه و کم می آریم و پر انرژی باهات رفتار نمی کنیم. .... تو رو قسم می دم منو دعا کن واسه رسیدنم خدا خدا کن... ...
28 بهمن 1390

ارضای عواطف مادرنه

حالا که بعد حدود 2 ماه دوباره خودم هستی جونو می برم مهد کودک انگار سرحال ترم.به قول باباش (البته به نفع خودش می گه تا من خ ر شم)اینطوری حس مادارنه ام ارضاء می شه.بگذریم که در طول تاریخ کل بشر چه زن و چه مرد به فکر ارضای عواطف مادارنه خانمها بودند تا بدانجا که خانمها خودشون باورشون شد فقط برای همین کار ساخته شده اند. اما با همین اوصاف خوشحالم که صبحها خودم می برمش مهد.و تا آخر روز انرژی مضاعف می گیرم. 
23 بهمن 1390