هستی هستی ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

تمام هستی ما

خوب

21 ماهگیت و ...

حالا دیگه به مامان بزرگ می گی مامان زرگ با تلفن خیلی خوب صحبت می کنیتا صدای زنگ تلفن می آد گوشیو بر می داری و می گی سلام،خوبی و حرف می زنی. با موبایل خودت(اسباب بازی)حرف می زنی.دستت می گیری بلند می شی و در حالی که راه می ری می گی:الو...سلام...خوبی..خوبم.و یه چیزایی واسه خودت می گی و می خندی.مکث می کنی انگار که داری به صحبتهای اون طرف گوشی هم گوش می دی!!!! وقتی می ریم جایی مهمونی.بعضی جاها اولش غریبی می کنی.و اگه زود از مهمونی بیایی که هیچی یخت وا نمی شه فقط بغل خودمون می مونی.که اوایل نگران بودم اما می بینم طبیعیه. ولی اگه بیشتر از یه ساعت بمونیم خو می گیری. عاشق وسایل و لباسها و کفش خودتی.البته امروز که خونه عمه زهرات بودیم به اشکان زور ...
8 تير 1390

هستی جون و ترسهاش

این کولر واسش خیلی مهم شده.شبا که چراغا خاموشه.یا از اونجا رد نمی شه (زیر کولر)یا به سرعت رد می شه.دیشب که نمی رفت بالششو بیاره می گفت کولر اینطور نگام می کنه. حالا صبحها که بیدار می شه می گه (با لبخند)مامان کولر بهم می خنده. الانم یه نیم ساعتی هست باهاش مشغوله.حرف می زنه.بهش نگاه می کنه با آهنگ صدای مختلف انگار که آدم زندست.بهش می گه خوب...چه خبر؟سلامتی؟ شما چه خبر؟شمام سلامتی؟ ترسوندمت؟برو...کی بود.؟هستی جون.هستی جون دیگه؟خلاصه نمی دونم چرا اینقدر خوشحاله باهاش. راستی هستی چون از طبقه بالا صدا می آدمی پرسه چیه می گیم همسایست.همسایه و دریچه کولر رو باهم یکی می دونه.تفکیک نمی کنه هر وقت می خواد بگه ترسیده می گه کولر همسایه دارم اونجوری نگام ...
8 تير 1390

هستی و آدامس!

هستی جون مثل اکثر بچه ها از آدامس خوشش می آد.به طوری که اگه وسط گریش بگم آدامس بهت می دم ساکت می شم.یا اگه شکلات بخواد(که می گه شکاتshokat) بگم نداریم ولی آدامس داریم.بازم کوتاه می آد و به یه نصفه یا حتی یک سوم آدامس رضایت می ده. منم به خاطر سالم موندن دندوناش آدامس بدون شکر گرفتم تا هم آرومش کنم و هم دندوناش تمیز شه.مخصوصا الان که خیلی راحت مسواک نمی زنه. چند شب پیش هستی رو  داشتم می خوابوندم..مسواکشو زده بود و اصلا زمان خوبی برای آدامس جویدن هستی نبود. منم به خیال خودم آروم با حرکات بسیار ملایم فکم  آدامس می جویدم.!!!ازم پرسید مامان ؟چی می خوری؟ گفتم هیچی... با بی خیالی گفت:نگو هیچی.بگو آدامس! م
8 تير 1390

پس موز کو؟!

معمولا هستی جون شیر رو ساده و بدون طعم می خوره.لااقل شیر موز،شیر طالبی،شیر عسل حاضری رو مطمئنم که نمی خوره چون از طعمش خوشش نمی آد.به همین خاطر هم من  خودمو به زحمت نمی اندازم و همون شیر ساده رو بهش می دم. اما امروز خودم هوس شیر موز کردم باباش هم موافق بود.درست کردم و بعد چند ماه به هستی هم دادیم تا بخوره و ... خوشش اومد و کارش به فنجون دوم کشیده شد. اینش جالبتره که جلوی خودش برای اینکه ادا درآرم و خوشش بیاد مثل این برنامه های تلویزیونی موقع درست کردن همه چیو تو ضیح دادم گفتم اول موز رو پوست می گیریم می اندازیم داخل پارچ،حالا شیرو اضافه می کنیم.... وقتی دید موز چطوری شل و پل شد تعجب کرد و اعتراض کرد که پس موز کو؟!!! ...
8 تير 1390

برنامه خواب هر شب هستی جون

خونه ما یه خوابه!به همین دلیل هم تخت خواب هستی و تخت خواب من و بابایی تو یه اتاقه. اما... محاله هستی جون در کنار ما بخوابه.می دونید چرا؟برای اینکه تا می بینه ما دراز کشیدیم یه نگاهی به ما می کنه و می گه :پس من کجا بخوابم؟ بعد بدون اینکه منتظر جواب باشه می آد و وسط ما دراز می کشه.یه وقتهایی هم بالشش با خودش می آره. (به یاد اون ضربالمثل می افتم که می گه موشه خودش جا نمی شده جارو به دمش می بست! )و بعد اینقدر می خنده و می خندونه که هم خواب خودش می پره و هم ما ناامید می شیم که حالا حالاها بخوابه. بنابراین معمولا از همچین موقعیتی دوری می کنیم.یه تشک کوچیک داره که جاداره بگم با بالشش عکس خرگوش روش داره.هیچ وقت اجازه نمی ده بالشش طوری قرار بگیره که...
8 تير 1390

هستی و خانه داریش!

هستی جون از اینکه تو کاری ازش مشارکت بخواهیم خیلی لذت می بره. مثلا اینکه بهش بگیم برو کلید برقو بزن مهتابی رو روشن یا خاموش کن. یا اینکه تلوزیون رو روشن یا خاموش کنه. و چون ما تو اتاق غذا می خوریم دوست داره خودش سفره رو از آشپزخونه ببره اتاق. و اگه ببینه کس دیگه ای (من یا باباش این کارو کرده به شدت عکس العمل نشون می ده.مثلا سفره رو اگه ببینه ما بردیم اتاق خودش سفره رو می آره آشپزخونه و مجدد می بره اتاق! ) دیروز بهش گفتم بره تلویزیونو روشن کنه.اول باید کلید اصلی رو می زد و بعدش با کنترل روشن می کرد.دیگه ترتیبش دستش اومده رفت پاورشو زد اما همونجا موند گفتم چی شد؟دیدم هی ترای می کنه گفت مامان اون یکی روشن نمی شه. نه که دگمه تقویت کنندشو ...
8 تير 1390