فروشگاه پروما!
دامنه لغات هستی جون بیشتر و با مفهوم تر شده.این جمله ها رو اینقدر شیرین و به جا تلفظ می کنه که به قول بابایی فقط باید بخوریش.....
منظورم اینه که...
متوجه شدم...
بالاخره...
یارو...(!)
فعلا همینا یادم می آد
دیروز باهم رفتیم فروشگاه پروما.یه قمقه آب دید اصرار کرد که بخریم اما چون تو همون مایه ها داشت من قبول نکردم همش هم می گفت از اینا شمیم داره.برای اینکه از سرش بیفته رفتیم جلوی قفسه هایی که شمع تولد و بادکنک داشت واستادیم به انتخاب خودش یه سری شمع تولد برداشت.ماهم خوشحال از روش تربیتی مون که موفق شده بودیم.!موقع عوض کردن مسیر بازم گفت بریم از اونا که شمیم داره بخریم.منم گفتم یا باید این شمعهارو برداری یا اون قمقمه رو.
یه چند ثانیه ای فکر کرد و شمعهارو داد به من و گفت اونو می خوام.
البته کم پیش نمی آد که پدرو مادرا فکر می کنن موفق شدند در حالی که نتیجه عکسشه