هستی هستی ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

تمام هستی ما

خوب

بدون عنوان

الهی قربونت برم تقریبا بعد از سه چهار روز بالاخره حالت بهتر شد.روز اول که خیلی هم بد نبودی می گفتی مامان بازم بالا می آرم تا پیشم بمونی.یه بار هم گفتی مامان مرسی که پیشم موندی سر کار نرفتی.البته از شبش که بدتر شدی دیگه نه حرف می زدی نه بازی می کردی.عزیزت که اومد پیشت بمونه برعکس همیشه هیچ عکسالعملی نشون ندادی نه لبخندی نه حرفی...معد هات هیچی قبول نمی کرد حتی یه قطره دارو...! امابعد از یه سرم جانانه و داروهای دکتر دومیه وضعیتت بهتر شد چقدر خوشحال شدم وقتی از سرکار خونه زنگ زدم و تو گوشی رو برداشتی...الهی من فدات شم دیگه هیچ موقع مریض نشو.باشه....و امروز بعد از 5 روز بی نظیر که مامانم اومد و پیشمون موند تا تو حالت خوب بشه برگشت خونه خودش.و...
2 آبان 1391

بچه ام دیگه!

شبها موقع خواب که دیگه شیطونیهای هستی به آخراش رسیده و منم فقط به آرامش خواب فکر می کنم فرصت مناسبی برای ابراز احساسات مادرانه هست.خود هستی موقع خواب می گه مامان خیلی دوست دارم. دیشب دوباره همینو گفت منم متقابلا گفتم منم تو رو خیلی دوست دارم... بعد پرسیدم پس چرا یه وقتهایی اذیتمون می کنی؟ گفت خوب...بچه ام دیگه... دیروز بابایی بهش یاد داده بود بهم زنگ زده می گه مامان بهت تبلیغ می گم دانشگاه قبول شدی!(تبریک منظورش بود!) من:   ...
22 شهريور 1391

بدون عنوان

//و بالاخره بعد مدتها می نویسم... امروز هستی خانم ما گیر داده بود به اعضای بدنش...می پرسید مامان!واسه چی ما ناف داریم؟ -واسه چی ناخن داریم؟بعد خودش گفت واسه اینکه لاک بزنیم.! چند روز پیش من تو حموم داشتم لباسهای به اصطلاح نو هستی رو با دست می شستم که خراب نشه اومد پیش من ...درست یادم نیست که چه کاری کرده بود که خودم شک کردم و ازش پرسیدم رفتی از یخچال شکلات برداشتی؟ خندید و تایید کرد.کلا هستی نسبت به خوردن شکلات اون هم بیشتر از یه دونه ممنوعیت داره البته به خاطر دندوناش.بعدشم پرسید از کجا فهمیدی؟منو دیدی؟منم گفتم آره... امروز که برده بودمش حموم یه نگاه کرد به در و دیوارهای حموم و پرسید مامان چجوری از اینجا می بینی من شکلات می خورم؟ م...
6 مرداد 1391

فتیله

هستی خانم که عاشق عموهای فتیله ایه.هر سه تاشون هم به اسم می شناسه عمو علی و عمو گلی و عمو مسلمی.و هر روز تا از برنامه های از قبل ظبط شده نبینه ول کن ماجرا نیست. از دیشب اصرار می کرد که به عمو ها زنگ بزن.امروز از خواب که بیدار شد برنامه عمو قناد رو دید گیر داده بود که مامان بهشون زنگ بزن.هر کاری کردم از رو نرفت آخرش گفتم باشه ببینم گوشیو بر می دارند فکر کردم تونستم آرومش کنم اما با کمال سمجی ادامه داد به عمو گلی زنگ بزنا.به عمو علی... حالا بیا درستش کن اولا که برنامه اونا ساعت 2 بعد از ظهر شروع می شد.دوما اصلا تو برنامه شون مهمون تلفنی ندارند. اما چون من برنامه جام جم رو ظبط کردم و هستی اوانا رو می بینه فکر می کرد هر موقع از شبانه روز می ...
10 تير 1391

بدون عنوان

هفته پیش سرفه می کرد صبح تلفنی مرخصی گرفتم و هستی رو بردم دکتر.خانم دکتر بهش گفت نباید چیپس و پفک و بستنی و کاکائو و آب یخ بخوره.من هم از فرصت استفاده کرد و فرمایشات ایشون رو غلیظ کردم تا چند روزی هستی پرهیز کنه.الیته دخترکم اهل هله هوله به اون صورت نیست مگر اینکه رو دنده لج بیفته.فقط را به راه می ره از آب سردکن آب یخ می خوره. خلاصه از اتاق دکتر که در اومدیم بیرون گفت :من که خونه عزیز خوب بودم چرا واسم بستنی نخریدی؟منظورش هفته قبل بود... ...
10 تير 1391

بدون عنوان

هفته پیش سوار تاکسی بودیم اومدم از کیفم پول درآرم هستی گفت مامان پولات تموم شده گفتم آره حالا باید چی کرد؟ گفت باید پول درآریم!!گفتم آره اما چجوری؟ باید بریم سر کار .من می رم سر کار پول دربیارم! گفتم چجوری می ری سر کار؟ اینطوری کارتو می ذارم تو دستگاه پول می گیرم! ...
11 خرداد 1391

بدون عنوان

دخترکم دیگه داره بزرگ می شه.و خودش از این بزرگ شدن لذت می بره. سعی می کنه کلمات قلمبه سلمبه تو حرفهاش استفاده کنه.برای نی نی هاش مادری کنه.مربی گری کنه.خلاصه... دیروز می گه مامان...چرا اون فلش سفیده رو که توش عمو ها هستند رو برده بودی سر کار بابا خواست واسم عموها رو بذاره نبود...دیگه نبری ها؟!!
3 خرداد 1391

کمک!!!!!!!!!!!11

سلام سلام.من می خوام صدای هستی مو تو وبلاگش بذارم.اما سایتی واسه آپلود پیدا نمی کنم. کمکم می کنید؟؟؟ ...
25 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

راستش چون تا به این ساعت مامان هستی جون نتونسته یه صفحه درس بخونه و احیانا خودشو به سخره گرفته با این اوضاع فضاحت مطالعه تصمیم گرفت لااقل بیاد چند تااز عکسهای اسباب بازیهای هوشش رو بذاره. اما چون حجم شون بالا بود و حوصله کار فتو شاپ رو هم نداشت.به همین بسنده می کنه.تا ارسال مطلبی پربار.
23 فروردين 1391

بدون عنوان

به زودی وبلاگ خودمو با وبلاگ هستی ادغام می کنم.اینطوری بهتره. اما... من دلم می خواهد بدوم تا سر کوه..بروم تا سر دشت.... خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی ست  
10 اسفند 1390